آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

خرید لباسهای بارداری

مدتیه که دیگه شکمم حسابی قلمبه شده هروقت نگاش می کنم که بالا اومده کللللللللللی حال می کنم که داری بزرگ تر میشی و شکم مامان رو قلمبه می کنی دیگه هیچ کدوم از شلوارام بهم نمی خورد و مجبور بودم دکمه هاشونو باز بذارم. بالاخره روز جمعه من و بابا شهاب وقت کردیم بریم خرید لباس واسه من...چون دیگه واقعاً شلوارای قبلم رو نمی تونستم بپوشم و می ترسیدم برای تو هم ضرر داشته باشه. با بابایی رفتیم مفتح، تو اولین مغازه ای که رفتیم همه خریدامونو کردیم.....واااااااااای که لباس حاملگی خریدن چه حالی میده.....دلم می خواست همشونو بخرم ..........نمی دونی عزیزم که چه حس خوبی داره    ان شا ا... یه روز که خودت مامان بشی این حسای قشنگ رو تجربه می کنی...
9 خرداد 1390

منو میشناسی

سلام بابایی . منو میشناسی ؟ اگرم نشناسی حق داری مگه مامانت میذاره من بیام اینجا ببینمت من موجودی هستم به اسم بابا :) میدونی شدم مثل خل و چل ها با خودم حرف میزنم قربون صدقت میرم . چند روز پیش یکی از همکارهام شنید داشت شاخ در میاورد یک نگاه عاقل اندر سفیه کرد . اشکال نداره حالا خودتو ناراحت نکن گل باقالی من ! گوشتو بیار میگم .....   تو هم که مثل همون داری نگاه میکنی . عجبا !
6 خرداد 1390
1